تو که رفتی شب بود...
من دلم می خواهد شب نشود و آفتابگردان از بی کسی سر بر زمین نزند و پروانه در کنار شعله چمباته نزند.
شعله خاموش شده... کاش پروانه در خود پر نزند...
من دلم می خواهد شعله را خاموش کنم، روز شود و تو بی شب رفته باشی... کابوس هایم دود شوند...
من دلم می خواهد همه ی سنگ ها، همه ی خاک ها و همه ی سکوت با تو بیگانه باشند...
تا مبادا سنگی نامت را، خاکی یادت را، سکوتی صدایت را و شبی شعله ات را... به یغما ببرد که اگر برد
من دلم می خواهد روز نشود...
نظرات شما عزیزان: